کلاس اول راهنمایی بودم که نفهمیدم چرا و هنوز هم نمیفهمم چرا ناظم مدرسه مان گفت که من کاغذ کمک ب مدرسه رو مچاله کردم و پرت کردم توی صورتش!!!!!
اون روزها تنها کسایی که ایمان داشتن من این کارو نکردم پدرو مادرم بودند.البته برادرانم نیز،اما گاه و بی گاه با شوخی هایشان که دمت گرم پرت کردی ناراحتم میکردند...
چند روز بعد از این تهمت به معنای واقعی می نشستم ،فکر میکردم و نقشه میکشیدم که چطور ناظم دروغگوی مدرسه مان را اذیت کنم.گاهی افکارم را بلند با پدرم مطرح میکردم....
خوب یادم هست که دو روز اول پدرم فقط گوش میداد ،و من فقط حرص میخوردم و حررررررص....
روز سوم بابا صدام کرد و کلی صحبت کرد ولی این جمله خووووب توی ذهنم هک شد.گفت:"دُخی جان بابا، برای ناراحت کردن کسی، اول باید خودت ناراحت بشی..."
راست میگفت اون چند روز خودم حسابی اذیت شدم.اون روز ناظم مان را بخشیدم و همیشه سعی کردم حرف پدرم را به خاطر بسپارم.حرف پدرم سال های اخیر بسیار کمکم کرد و البته روزهای اخیر...
مرسی بابا
داشتم از جلوی تلویزیون رد میشدم که صدای خنده جمشید مشایخی توجه م را جلب تلویزیون کرد.اسم فیلم "معمای شاه"بود.دیالوگ قشنگی گفت:"اگر نمیتونی بالا بری،مثل سیب باش وقتی میوفته اندیشه ای رو بوجود میاره...."
یا داستان سیب معروف "استیو جابز"....
امیدوارم سیب منتخب زندگی من هم مثل سیب های بالا بدرد بخور و کارامد باشه.....
راستش رو بخواهی بدانی این روزها بیشتر از همیشه دلم می خواهد بر روی تصمیماتم پافشاری کنم،تا سال ها بعد وقتی اینجا را خواندم یا خواندی بدانی که تحت سخت ترین شرایط هم میشود به اهدافمان برسیم.
سخته اما شدنی...
بارها به نفس نفس میوفتی و از خستگی همه وسایل رسیدن به هدفت رو میریزی داخل کمد و یه قفل به درش میزنی و میگی بسه .برای چی میدویی؟!!خسته نشدی که به نتیجه نمیرسی.همین وقت هاس که باید وایسی.الارم ذهنت روشن باشه تا این مدت خیلی طول نکشه تا همین فرصت کوتاهی رو که داری سر این جدال با خودت از دست ندهی تا به گذشته ات که نگاه میکنی سرشار از حس تهی بودن نشوی...
البته همینقدر که بتوانی انسان خوبی باشی یعنی مفید واقع شده ای،و اگر بتوانی گره ای کور از جهانمان را باز کنی بیشترتر مفید خواهی بود...
اگر به هدفم رسیدم و زمان اجازه ام داد مفصل این روزها را برایت ثبت میکنم.
الکی نیست که خارج شده خارج....
اینجا باید کلی توی دانشگاه سگ دو بزنی تا استادتو راضی کنی تا با پروژه سرطان سینه موافقت کنه.حالا راضی بشه یا نشه به کنار،مسئله بودجه مطرح میشه....
اون وقت در "خارج" یه روز به اسم سرطان سینه نام گذاری شده و در اون روز پاپیون های صورتی کوچکی فروخته میشه و بسته بندی بعضی از کالاها صورتی میشه و روی بسته نوشته شده تمام درامد ناشی از فروش این محصولات مستقیما صرف تحقیقات سرطان سینه خواهد شد.
حتی یک روز هم برای سرطان پروستات درنظرگرفته شده و سبیل هایی در ابعاد همان پاپیون ها میفروشند با همان مضمون...
حالا هی بیایم از دسته ها و گروه هایی حمایت کنیم و دست محبت و ثروتمان را به رویشان بگشاییم که مستحق این نبوده و این مهم سبب شود تا جوانانمان از کشور خرو ج پیدا کنند و دستاوردهایشان را به نام کشوری دیگر ثبت کند....
باشد تا عاقل شوند!!!!!!