سلااااااااااام
امشب یه وبلاگ تکانی کردم و پست های بیهوده رو پاک کردم.این روزا روزهای خیللیییی باحالی هستن.پر از انرژی ام...زیاااااااااااااااااااد
اولین پست وبلاگم رو دوست دارم.این پست هم یک شروع دوباره ست،فارغ از نتیجه.
یادم نیست که حرف از کجا کشیده شد به اینجا که بگه چطوری به همسر جان آینده ش میگه که دوستش داره!
ـ پرسید : دوستت دارم چطوری؟جدی؟حال بهم زنی یا اذیت کنکی؟؟
· گفتم : هرجور راحتی ...خب بگو جونمو بالا آوردی لامصب
ـ خب باشه...وقتی دارم فوتبال میبینم و برام پاپ کورن میاره یا زیر نور ماه یا سر میزشام؟اصلا زبان اون خانوم چیه؟فارسی؟انگلیسی؟فرانسه؟
· مررررض:جدی باش
بعد کلی چک وچونه و قول که بعدا دستش نگیرم شروع کرد به گفتن....
ـ دراز کشیدیم روی چمن و داریم آسمون رو نگاه میکنیم(خوب یادمه که اینجام دست از تحلیلای علمیش برنداشت و گفت البت کهههه از لحاظ علم نجوم وقتی ماه توی اسمونه نمیشه ستاره ها رو دید ولی any ay.....) ادامه میدم.بهش میگم:یه چیزو میدونستی؟بالاسرتو نگاه گن،ستاره ها رو میبینی؟ما همه از جنس همین ستاره هاییم.چی شد که کره ی زمین ساخته شد و ما اومدیم روش؟اون ستاره رو نیگاش کن(البته بهش زهره رو نشون میدم چون نمیدونه سیاره س اشکالی هم نداره)...میدونی مطمئنم که مولکولای من و تو از غبار ستاره جدا شد،بعد اومدیم و اومدیم تا رسیدیم اینجا و من بعد این همه سال بازپیدات کردم،اینبار روی زمین،میلیون ها کیلومتر سال نوری این طرف تر...پس اگه بازم قرار باشه یه طور دیگه جداشیم ازهم و بازم کلی سال بگذره،باز یه جای دیگه پیدات می کنم...یه سری چیزا دست تو نیست،اولش شاید بدبخت بودی که کنار من افتادی توی دل یک ستاره،منظورم اول آفرینشه.اما از همون اول رو پیشونیت نوشتن که من هستم،هرجاااا که بری،آخرش باز اندازه ی یه عرض شونه بیشتر فاصله نداریم با هم...
فکر کنم از همین جاها بود که دچار دل لرزه شدم.
امیدوارم به همه خواسته های ریز ودرشتت برسی