-
خواهر نداشته
سهشنبه 2 خرداد 1396 23:54
گاهی دلم برای خواهر نداشته ام تنگ میشود... مثلا وقتایی که هرکی صبح زودتر بیدار شد،اون شال گل قرمزی رو سر میکنه... یا برای خل بازی های خواهرانه،چقدددر دلم میخواست خواهرم موهامو صبح ها قبل رفتن به سر کار ببافه... کاش خواهر نداشته م رو داشتم تا روز دفاع پایان نامه م کنارم بود...کاش برخلاف مخالفت ها و لجاجت های من برام...
-
گاهی بازگشت ها شاد نیستند
دوشنبه 1 خرداد 1396 12:15
گاهی بازگشت ها شاد نیستند.... دیروز یک پست شاد نوشتم چون عکسش اماده نبود به اشتراک نگذاشتم.دلم میخواد فقط به شادی بنویسم اینجا به امید روزاهاااای خیلییییی بهتر از امروز برای همه مون
-
گاهی بازگشت ها شاد نیستند
دوشنبه 1 خرداد 1396 00:10
گاهی بازگشت ها شاد نیستند.... دیروز یک پست شاد نوشتم چون عکسش اماده نبود به اشتراک نگذاشتم.دلم میخواد فقط به شادی بنویسم اینجا به امید روزاهاااای خیلییییی بهتر از امروز برای همه مون
-
مولکول غبار
جمعه 15 مرداد 1395 03:23
سلااااااااااام امشب یه وبلاگ تکانی کردم و پست های بیهوده رو پاک کردم.این روزا روزهای خیللیییی باحالی هستن.پر از انرژی ام...زیاااااااااااااااااااد اولین پست وبلاگم رو دوست دارم.این پست هم یک شروع دوباره ست،فارغ از نتیجه. یادم نیست که حرف از کجا کشیده شد به اینجا که بگه چطوری به همسر جان آینده ش میگه که دوستش داره! ـ...
-
ته تغاری...
شنبه 24 بهمن 1394 14:57
تهی از فکر و ایده و تلاش برای هدفم شدم... وقتی بهترین همدم برادرت باشی.بابت تک تک لحظه ها و ثانیه هاش نگرانی و دغدغه داری.نگران تصمیمات و خواسته هاش...رسیدن ها و نرسیدن هاش... احساس میکنم پدرو مادرم بیش از حد به من اعتماد دارند.اونقدر به من و رابطه من با برادرم ایمان دارند که بعضی لحظه ها نگران میشم اشتباه کنم کم...
-
7
سهشنبه 20 بهمن 1394 16:13
امروز پایان هفت روز جهنمی برای من بود و امید برای شروعی تازه... مادر جون رفت .درست مثل پدرجونم.یه قطره اشک و نفس أخر.....هر دو بر اثر ایست قلبی مارو تنها گذاشتن. نمیدونم این دردومرض چیه توی جون من که همیشه و همیشه ترس و نگرانی از دست دادن عزیزانم رو به همراه دارم. وقتی فهمیدم مادرجون هم بر اثر ایست قلبی فوت کرد .وقتی...
-
برای ترانه...!
سهشنبه 13 بهمن 1394 01:00
-
چاه باشید نه اقیانوس...
شنبه 10 بهمن 1394 19:46
امروز رفتم پیش استادم و براش توضیح دادم که چه کارهایی انجام دادم .اتفاقا برخلاف تصورم از پیشرفت کارم راضی بود و گفت این همه وسواس برای انجام کارت نیاز نیست. گفت ادما دو دسته میشن.یه گروه اونایی که اقیانوس هستند به عمق یک سانت و گروه دوم اونایی هستند که یه چاه هستند به عمق یک کیلومتر... میگفت جامعه دنبال چاه نه...
-
لحظه ها...
جمعه 9 بهمن 1394 18:46
امروز سومین سالگرد فوت عزیز بود.راستش را بخواهم بگویم نه تنها بهشت زهرا نرفتم و در مراسم سالگردش حضور نداشتم بلکه حتی یک فاتحه هم برایش نخواندم.نه به خاطر تمام بی مهری هایی که ازش دیده بودم یا نه به خاطر گندی که توی اینده پدرم و فرزندان پدرم در گذشته های دور زده بود،بیشتر حوصله فامیل های چندرو و مزخرفمان را نداشتم....
-
غربت.....
چهارشنبه 30 دی 1394 23:18
دیشب خواب عجیبی دیدم.اونقدعجیب که انگاری حسابی داد و بیداد راه انداختم و گریه و زاری و خدا رو صدا کردم که همه رو کشوندم بالاسرم... کلا عجیبه که من خواب ببینم .بدتر از اون دادو بیداد و حرف زدن توی خواب...یادمه اولین بار که ظاهرا توی خواب حرف زدم مربوط به همین کمتر از دوماه قبل بود که یه نفربا حرفاش حسابی رنجونده بودم...
-
یه روز صبح...
چهارشنبه 30 دی 1394 23:01
هاشم:مایه چیزایی توی خشت خام میبینیم که شما جوون ها تو آیینه هم نمی بینید.خیااالت دنیا همین یکی دو روزه س....وقتی غم عین سرب قلبت رو سنگین کرده ُ وقتی مصیبت ریخته سرت...خیالت میکشه حال خرابت تا روز هزاااار هم باهات هست ...ولی نیست...یه روز صبح بلند میشی و میبینی دلت سبک شده.حالت خوشه.آرومی.اصلا اصل مصیبت ول کرده...
-
فضای مجازی ...
سهشنبه 22 دی 1394 20:52
بعضی وقت ها دلم میخواد بعضی ادم ها دارای صفحات مجازی باشن.اینستا گرام...فیس...حتی وبلاگ تا بدونم الان در چه موقعیتی هستن
-
حتی تو ترانه...
سهشنبه 22 دی 1394 13:48
این روزا خیلی دارم دست و پا میزنم که شرایط سخت ،منو توی بیراهه نندازه.همش فکر میکردم قبلترها دختر قوی تری بودم و توانایی مدیریت بحران بهتری داشتم.اما امروز تمام مسیر دانشگاه رو به این فکر میکردم که تمام طول زندگیم دچار اینچنین بحران هایی نبودم که محک زده بشم.این که ذره ذره ببینی عزیزترین ادم های زندگیت جلوی چشمات دارن...
-
امتحان اخر
شنبه 19 دی 1394 23:00
فکر میکردم امروز بعد امتحان اخر ارشد حس خوبی داشته باشم.خب منشا این خس مزخرف امتحان بدی بود که دادم و بعدم قهر کردن استاد با ما سرحلسه امتحان و .... خب بیشتر از نمره م که احتمالا خوب نمیشه،ناراحت آیروی نداشته م پیش استادم بودم،که رفت.خب استاد پایان نامه مم هست و کلا بد شد دیگه.... حس خونه رفتن نداشتم،اومدم پیش مامانم...
-
١٦ ماهگی...
یکشنبه 13 دی 1394 16:30
١٦ ماه گذشت وکمتر از یک هفته دیگه واحدهای درسی مقطع کارشناسی ارشد به اتمام میرسه.انگار همین دیروز بود که اسمون و زمین رو داشتم به هم میبافتم تا بعد از قبولی در دانشگاه،انصراف بدم.انگار همین دیروز بود که با نارضایتی درسای ترم اول رو میخوندم و دنبال گواهی پزشکی بودم تا یکی از درسای اون ترم رو حذف پزشکی کنم،که خدا خودش...
-
بی سر وته....
جمعه 11 دی 1394 02:10
وقتایی که عمیق غمگینم سر وته جمله ها نمیدونم کجاست.ترتیب جمله ها انقدر توی ذهنم نا منظم هستن که وقتی به زبون میارمشون مثل یه پازل هزارتیکه بدون راهنما میمونن...اصلا یه چیز فاجعه ای... مثل همین الان! من مشکلم را میدانم.اما نمیخوام و نمیتونم باورشون کنم. نمیتونم باورم کنم ادم ها همونقدر که میتونن خوب باشن همونقدر هم...
-
به شیرینی عسل...
یکشنبه 6 دی 1394 23:44
معمولا شنبه و یکشنبه ها که خواهر جونی تعطیله 2-3 ساعتی مدام پای تلفن هستیم.هم خواهر جون میزنه رو اسپیکر هم ما. خیلی وقت ها ،پیش میاد بحثی بینمون رخ میده و چون عسل دختر گوچولوی خواهرم هنوز در درک بعضی از مفاهیم فارسی دچار مشکله اون طرف خط 10-15 دقیقه ای با هم بحث و کل کل میکنن. دیشب حرف از کار و حمایت خانواده ها از بچه...
-
دوست قدیمیش خوبه...
شنبه 5 دی 1394 23:14
کی گفته دوست قدیمیش خوبه؟؟؟؟ حواستان باشد .وقتی برای مدتی تصمیم به ترک فضای مجازی و گفت و گوهای مجازی میکنید از سوی صمیمی ترین دوست هایتان مورد حمله قرار می گیرید.به خودخواهی وعن بودن متهم میشوید.... من اگر انسان خودخواهی بودم گوشی تلفن و هر آنچه که من را به انسان هایی که جدیدا توانایی شناختنشان را ندارم قطع می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذر 1394 03:46
متنفرم از شب هایی که دیر صبح میشوند....
-
سیزده نحس....
چهارشنبه 4 آذر 1394 21:30
نمیشه بنفش رو ببینم و یادم نیاد که عاشق رنگ بنفش بودی.... نمیتونم بلال رو ببینمو یادت نیفتم.عاشق خوردن بلال بودی و قتی با ناخونات لای دندوناتو تمییز میکردی بنظرم تنها کسی که دوست داشت نگاهت کنه توی اون لحظه ها من بودم..... هنوز علف هرزی که سال اول دبیرستان از وسط زمین بسکتبال مدرسه کندی و بهم دادی و گفتی پولدارشم گل...
-
ده...بیست....سی!!!!!
دوشنبه 25 آبان 1394 18:44
روزهای نزدیک ٣٠ سالگی بسیااااااااار ترسناکه... من دارم حسش میکنم!
-
ناظم...
دوشنبه 25 آبان 1394 17:11
کلاس اول راهنمایی بودم که نفهمیدم چرا و هنوز هم نمیفهمم چرا ناظم مدرسه مان گفت که من کاغذ کمک ب مدرسه رو مچاله کردم و پرت کردم توی صورتش!!!!! اون روزها تنها کسایی که ایمان داشتن من این کارو نکردم پدرو مادرم بودند.البته برادرانم نیز،اما گاه و بی گاه با شوخی هایشان که دمت گرم پرت کردی ناراحتم میکردند... چند روز بعد از...
-
سیب...
جمعه 22 آبان 1394 23:10
داشتم از جلوی تلویزیون رد میشدم که صدای خنده جمشید مشایخی توجه م را جلب تلویزیون کرد.اسم فیلم "معمای شاه"بود.دیالوگ قشنگی گفت:"اگر نمیتونی بالا بری،مثل سیب باش وقتی میوفته اندیشه ای رو بوجود میاره...." یا داستان سیب معروف "استیو جابز".... امیدوارم سیب منتخب زندگی من هم مثل سیب های بالا...
-
این روزها...
جمعه 15 آبان 1394 15:14
راستش رو بخواهی بدانی این روزها بیشتر از همیشه دلم می خواهد بر روی تصمیماتم پافشاری کنم،تا سال ها بعد وقتی اینجا را خواندم یا خواندی بدانی که تحت سخت ترین شرایط هم میشود به اهدافمان برسیم. سخته اما شدنی... بارها به نفس نفس میوفتی و از خستگی همه وسایل رسیدن به هدفت رو میریزی داخل کمد و یه قفل به درش میزنی و میگی بسه...
-
حمایت...
شنبه 9 آبان 1394 19:03
الکی نیست که خارج شده خارج.... اینجا باید کلی توی دانشگاه سگ دو بزنی تا استادتو راضی کنی تا با پروژه سرطان سینه موافقت کنه.حالا راضی بشه یا نشه به کنار،مسئله بودجه مطرح میشه.... اون وقت در "خارج" یه روز به اسم سرطان سینه نام گذاری شده و در اون روز پاپیون های صورتی کوچکی فروخته میشه و بسته بندی بعضی از کالاها...
-
کویر....
چهارشنبه 6 آبان 1394 23:18
٤ساعت بیشتر تا حرکت باقی نمونده.... همون حس ترک کوی و محل و شهر سراغم امده.... همون درد تنها گذاشتن مادرم.... کاش زندگی طوری بود که میشد جاهای خوب ،همه ی ادمای دوست داشتنی زندگیمونو با خودمون ببریم.... خنده داره ولی حس مریخ بدون بازگشتو دارم. خب یه جوراب خیلی بلند قراره بپوشم و بکشم روی شلوارم تا عقرب به داخل شلوارم...
-
شرودینگر...
چهارشنبه 29 مهر 1394 21:47
1.امروز یه حس باحال خوشحالی و رضایت زیرپوستی دارم. وقتی دوستم زنگ میزنه و میگه استاد بهش گفته یکم پشتکار منو داشته باشه یکم لبخند رضایت روی لب هام میشینه و وقتی میگه نوع تفکر و حل مسئله من رو دوست داره و گفته که برای حل یک مسئله از پایه سعی میکنه مرحله به مرحله با تفکرآدمی مثل شرودینگر گام برداره اصلا میخوام بال...
-
آستانه فنر...
یکشنبه 26 مهر 1394 21:17
این روزها با تمام وجودم حس و حال فنرهای بیچاره ازمایشگاه فیزیک یک را درک میکنم.انقدر فنرها را میکشیدیم تا خاصیت کشسانی شان را از دست میدادند وبعد به خانم مینایی میگفتیم فنرها مرغوب نیستند.الان دقیقا درهمان استانه قرار دارم اگر به موقع و درست رها شوم تمام انرژی پتانسیلم به جنبشی رو ب جلو تبدیل خواهد شد و قادرم فنر را...
-
تابع توزیع حق
جمعه 17 مهر 1394 08:55
حیف هوای خوب دیشب.... تمام شب گذشته تا الان را ،زیر پنجره باز اتاقم ،که بارانش صورتم را شلاق میزد تا شاید بی خیال هجوم افکار شبانه ام شوم، گذراندم.فقط اینکه اینها،نه فرو میروند درمغزم، نه هضم میشوندبرای مغزم تا احساس سبکی کنم. مثل توموری بدخیم چنگ در ریشه های مغزم زده اند. باید به ترانه متذکر باشم که "دریک...
-
پیش به سوی نوبل....
چهارشنبه 15 مهر 1394 13:03
دوور از دوستم باد این همه ابتکار وخلاقیت.... قدر داشته های خوب زندگیمون رو بدونیم لطفا...